بسم الله النور
من در همین چند سالی که زندگی کرده ام به کارهای متنوعی دست زده ام. مثلا بسیار پیش میآمده که کارهای ناتمامیرا شروع کرده و همان گونه که از اسمش بر میآید بدون سرانجام خاصی رها کرده باشم. خیالی نیست. به هر حال کار خوب کم نداشتم. کار بد هم در سابقه ام کم نیست. گاهی اوقات یکی دو تا از نوشتههای سالها پیش را میبینم و مبهوت میمانم که چه طور توانسته ام آنها را بنویسم. گاهی هم همین حرفهای دو سه سال پیش خودم را میشنوم و تا آستانه دق مرگ شدن پیش میروم. این فراز و نشیب مختص به یک شخص نیست. هر کسی به تناسب زندگی خودش تلخ و شیرینهایی دارد و چه خوب میشود هر شخصی فراز و نشیبهایش را بشناسد.
با این حال یک چیز در این میان برای من جالب است: در میان همه کار، تنها آنهایی برای ما خواهند ماند که آنها را به سرانجام برسانیم. منظور من از سرانجام، آغاز کردن و پیش رفتن یک مسیر تا جایی است که فرد نتواند خودش را به راحتی از آن خلاص کند. این چنین میشود که ساخته دست ما به دجله میافتد، قوتمان میشود و ما را خواهد ساخت.
به همین دلیل میتوانم بگویم بزرگترین اشتباهی که در طول این سالها انجام داده ام، عدم پیگیری و سماجت در مورد بعضی کارها بوده که ناامیدانه و با توجیهات ذهنی رها کرده بودم. این حسرت را نمیتوانم جبران کنم مگر با اعمال سماجت و پیگیری نسبت به هر چیزی که الان دارم و هر چیز نویی که خواهم ساخت. حالا که عمر دانشگاهی من تقریبا به سر آمده، درک میکنم -و با حسرت هم درک میکنم- که ارزش چیزها به شگفت بودن ایدههایشان نیست بلکه به «دم کشیدن» آنهاست.
حالا که نگاه میکنم، میبینم چیزهای زیادی در من دم کشیده. بعضیهایشان دوست داشتنی و شیرین اند و البته بعضیهایشان تلخ و ناگوار.
با این حال در کنار جالب ترین جنبه که چند خط پیش در مورد آن نوشتم؛ ارزشمند ترین جنبه این ماجرا برای من آنجاست که حالا تقریبا وادر مسیری شده ام که میدانم با چه چیزی خوشحال میشوم و چه چیزهایی نا خوشم میکند. این خیلی کشف بزرگی است. کشفی که تا هنگام مواجهه با گذشته و تکرارهایی که انجام داده ام، از غبار توهم و تخیل خارج نشده بود.